کد مطلب:125549 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:248

مدحت حسن
به روزگار بسی بگذرد سنین و شهور

كه شاعری به فصاحت چو من شود مشهور



مخدرات ضمیر و عروس طبع مرا

سپهر و مهر دو خدمتگرند و دو مزدور



ز خاطرم به زبان چون كه بگذرد شعری

به ساق عرش نمایند قدسیان مسطور



به جای در و گهر خازن بهشت كند

ز لؤلؤ سخنم زیب گوش و گردن حور



دهم به جسم سخن جان ز نوك خامه از آنك

صریر كلكم دارد خواص نفخه ی صور



بر آن كنوز كه در تحت عرش رحمان است

بود زبانم مفتاح و سینه ام گنجور



زلال فضل ز قلب من از صفا پیداست

چنان كه باده ی صاف از درون جام بلور



به پیش طبع من آسان بود سرودن شعر

كه نیست مشكل، داود را ادای زبور





[ صفحه 121]





به شعر تازه غم كهنه می برم از دل

دهم به روح ز لطف سخن نشاط و سرور



مرا كه غیر زیان نیست بهره ای ز سخن

چو سود از این كه بود حظ من از آن موفور



ز فكرهای دقیق و خیالهای رقیق

دلم همیشه فگار است و خاطرم رنجور



مرا رسید به سی سال دور عمر و نشد

مگر به شاعری و شعر حاصلش مقدور



ولی به خاطر من جز ثنای آل رسول

خیال مدح كسی تاكنون نكرده خطور



چه غم ز محنت گردون كه مدح آل عبا

به عین غصه و اندوه داردم مسرور



چنین كه ساعی و جاهد به مدحت حسنم

مسلم است كه باشد مساعیم مشكور



امام مشرق و مغرب كه روز و شب او را

دو بنده اند یكی عنبر و دگر كافور



قدر به درگه او چاكری بود منقاد

قضا به خدمت او بنده ای بود مزدور



صلاح وقت به عهد تو صلح بود نه جنگ

كه بود صلح تو عین مصالح جمهور



شراب عشق توأم برده آن چنان از هوش

كه مست خیزم از خاك، بامداد نشور



ز آستان تو همچون غبار برخیزم

دمی كه خلق برآرند سر ز خاك قبور





[ صفحه 122]





ز لطف پای مكش از سرم، چو دست اجل

كشد به دامن خاكم از این سرای غرور،



به لطف عام توام غره و كرامت حق

نه بر اطاعت و كردار خویشتن مغرور



به پیشگاه نشور از گنه ندارم باك

مرا كه هست ز دیوان رحمتت منشور



چو هست نام تو عنوان نامه ی عملم

مسلم است كه باشد گناه من مغفور





[ صفحه 123]